فرهنگیان نیوز - تدبیر: آسیب شناسی تربیت دینی
گفت و گو با محمد علی نجفی
در دهه 80 شمسی قرار بود همایشی درباره آسیبشناسی تربیت دینی در آموزش و پرورش تشکیل شود. در آستانه تشکیل این همایش با عدهای از صاحب نظران این عرصه گفتوگوهایی ترتیب داده شد. از آنجا که مطالب این گفتوگوها از اهمیت زیادی برخوردار است ؛ سعی داریم گزینش یا کامل این گفتوگو را که در سایت شورای ملی آموزش و پرورش آمده به هموطنان و بهویژه خوانندگان چشمانداز ایران تقدیم کنیم. باشد که به سرنوشت بیش از 11 میلیون دانشآموز بیش از این توجه شود. در این شماره گفتوگوی آقای دکتر علیمحمد حاضری با دکتر محمدعلی نجفی وزیر اسبق آموزش و پرورش را میآوریم.
* مستحضر هستید که همایشی باعنوان «آسیبشناسی تربیت دینی در آموزش و پرورش» در حال برگزاری است و یکی از برنامههایی که در آن پیشبینی شده این است که با کسانی که در سالهای گذشته مسئولیت و نقشی در فعالیتهای تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش کشور داشتهاند، در مورد کاستیها و ضعفهای دستگاه تعلیم و تربیت در حوزه تربیت دینی مصاحبههایی انجام بشود و سعی شود که تحلیل خود آنها و علتهایی را که برای کمبودها احتمالاً، تشخیص میدهند از آنها بشنویم. جنابعالی یکی از کسانی هستید که به خصوص در بحثهای مربوط به تغییر نظام در دوره جناب آقای اکرمی نقش فعالی بهعهده داشتید و از چهرههای شاخص ستاد تغییر نظام بودید؛ بعد از پایان کار این شورا و تصمیماتی که اتخاذ کرد نیز بهعنوان وزیر آموزش و پرورش عملاً مجری همان سیاستها و تصمیماتی شدید که از قبل به عنوان عضو ستاد به آنها دسترسی پیدا کرده بودید. لطفاً بهعنوان یک صاحب نظر و دستاندرکار در حوزه تعلیم و تربیت دینی، بفرمایید تا چه اندازه فعالیتها و اقدامات انجام شده را با توفیق همراه میدانید و اگر کاستی وجود دارد شما حجم و میزان آن را تا چه حدود می دانید؟
* در اینکه توفیق زیادی نداشتیم یا احتمالاً توفیقات ما کم بوده ظاهراً اتفاقنظر وجود دارد. حتی برگزاری همایشی که شما به آن اشاره کردید خودش یک نشانه و دالی است بر اینکه به هر حال در حوزه دست یابی به اهداف با کاستیهای جدی مواجه بودهایم اما صرف اعتراف یا توجه به این عدم توفیق چیزی را روشن نمیکند. مسئله مهم این است که بررسی کنیم و ببینیم چرا چنین پدیده ای به وجود آمده است. به نظر بنده، بررسی این مسئله، مهم و کلیدی است و شما بایستی در این همایش به آن بپردازید. من که در طول سالهای نسبتاً طولانی در این ارتباط مسئولیت مستقیم یا مسئولیتهای جانبی داشتم، ریشه موضوع را در این میدانم که امور تربیتی که عملاً باید متکفل امر تربیت دینی در آموزش و پرورش باشد در آن زمان بیشتر به مسائل سیاسی ـ گزینشی و نه لزوماً تربیتی به معنای اعم آن میپرداخت. منظور این است که امور تربیتی بیشتر نقش چشم و گوش وزارت آموزش و پرورش و سایر دستگاههای اجرایی را به عهده گرفت تا تربیت (دینی) و اصلاح رفتار و مواضع فکری دانشآموزان.
امور تربیتی مدارس یکی از منابع مهم گزینش وزارت فرهنگ و آموزشعالی در امر کنکور بود که به آنها مراجعه می شد. در حقیقت به جای این که امور تربیتی همّ خود را معطوف تربیت دینی دانشآموزان بکند بیشتر نقش گزارشگر یا بایگان عملکرد دینی و تربیتی دانشآموزان را عهده دار بود. به هر حال این نقش با آن نقشیکه در ابتدا تعریف میشد، یک تفاوتهایی داشت و طبیعی است که به نتایج و دستاوردهای مطلوب هم نرسید. البته در اینکه مجموعه کسانیکه از ابتدای انقلاب در امور تربیتی جمع شدند اکثراً افرادی زبده، مستعد و علاقهمند به نظام و متعهد به اخلاق و فرهنگ دینی بودند هیچ تردیدی نیست. اگر ما انتقادات و اشکالاتی مطرح میکنیم از باب این نیست که آنان خدای ناکرده سوءنیت داشتند یا به اصطلاح آدمهای درستی نبودند. بحث این است که این نیت و این هدف خیر توسط کسانی که با دلبستگی و علاقهمندی هم وارد شده بودند با چه روشهایی و با چه دانش و شناختی پی گرفته شده است. بنابراین اگر اشکال و ایرادی هم وجود داشته باشد به نظر من در روش و فقدان توان کارشناسی و علمی بوده است. به هر حال این دوستان درک درست و جامعی از اهداف تربیتی و شیوههای تربیت دینی به معنای عام آن و تربیت به معنای خاصش نداشتند و این مسئله باعث شد که یک نوع شکاف نسبتاً عجیبی در بدنه آموزش و پرورش ایجاد شود. یعنی مسئولان امور تربیتی یا کسیکه بهعنوان نماینده امور تربیتی در مدرسه بودند فاصله عظیمی با مدیر مدرسه و با بقیه معلمین مدرسه و نهایتاً دانشآموزان پیدا کردند. در حالی که اگر قرار بود تربیت دینی در مدرسه صورت بگیرد باید این تیم و این جمع با هم، چنین هدفی را دنبال میکردند؛ اما مربی تربیتی یک طرف قرار گرفت و بقیه هم یک جریانِ احتمالاً رقیب در مقابل او قرار گرفتند و همه مراقب هم و تا حدودی اخلالگر در کار یکدیگر شدند. خلاصه روشن بود که اینبار با این شکاف به سرمنزل نمیرسید و این فاصله روی سوژه تربیت، یعنی دانشآموز، اثر منفی خود را قطعاً میگذاشت. حالا این شکاف و این فاصله و این ناهماهنگی که اشاره کردم تنها در مورد فضای حاکم بر مدرسه است ولی باید این را هم اضافه بکنیم که دانشآموز بعضاً با شکاف بزرگی بین آنچه مدرسه میخواست و آنچه خانوادهاش میخواست نیز مواجه بود. یعنی ممکن بود اصلاً انتظارات تربیتی که خانواده ها داشتند با آنچه که مدرسه میخواست هماهنگ نباشد و تقریباً تلاشی هم صورت نمیگرفت که این تیم مدرسه در تعامل با خانواده به هماهنگی و همسازی برسد. حالا ، نهتنها تعامل با خانواده نبود بلکه درون خود مدرسه هم، با چنین شکاف عظیمی که وجود داشت، این تعامل برقرار نبود. آن وقت در حقیقت دانشآموزانی که سوژههای تربیتی ما بودند در میان این دو شکاف عمده ـ شکاف بین خانواده و مدرسه و شکاف بین بخشی از مدرسه با بخشی دیگر از مدرسه ـ معلوم بود که سردرگم میمانند و احتمالاً هم تحتتأثیر آن جوّ غالب که در حقیقت در مقابل امور تربیتی و در تعارض با انتظارات و اهداف آن بود قرار بگیرند. این وضعی بود که عملاً کارشناسان و مسئولان امور تربیتی را بهعنوان یک جریان منزوی شده یا یک جریان منفک و منفعل از کل پروسه تعلیم و تربیت معرفی می کرد.
* سؤال دیگری مطرح است، با توجه به بروز علائمی از ضعف یا کاستیهای کارکرد امور تربیتی که در همان سالهای اول انقلاب به ویژه در دوره قبل از آقای دکتر اکرمی ظاهر شد، بحث تغییر نظام آموزش و پرورش و این که امور تربیتی بهعنوان یک جزء حاشیهای از کل جریان آموزش و پرورش نمیتواند زیاد موفق باشد، مطرح شد. آقای دکتر اکرمی هم در برنامهای که برای اخذ رأی اعتماد به مجلس داد این بحث را جزو اهدافش مطرح کرد. انتظار مجلس و فضای جامعه هم بهگونهای بود که نیازمند و مشتاق چنین امری بود و این را بهعنوان مزیّت کار آقای دکتر اکرمی ارزیابی کرد و شاید یکی از دلائل رأی نسبتاً خوبی هم که به آقای اکرمی دادند همین باشد. به هر حال بعد از این که آقای اکرمی وزیر شدند، حالا دقیق یادم نیست، شاید یکی دو سالی هم از کار ایشان گذشت، بالاخره بحث تغییر نظام جدی شد و یک شورایی به نام «شورای تغییر بنیادی نظام آموزش و پرورش» تشکیل شد. آنهایی که در جریان کار این شورا و مباحث و مذاکرات آن قرار داشتند میدانند که شورا در یک نگاه کلی به دو جناح یا دو ترکیب نسبتاً متفاوت تقسیم میشد. عدهای از افراد و اعضای شورا کسانی بودند که بیشتر دغدغه مباحث تربیت دینی داشتند و مأموریت تزکیه و بهاصطلاح مزکّیکردن دانش آموزان را بهعنوان هدف اصلی آموزش و پرورش میشناختند و از تغییر نظام، بیشتر، اصلاح جهتگیری و عملکرد وزارت آموزش و پرورش را مورد توجه قرار میدادند؛ اما جریان دیگری که نوعاً از کارشناسان بدنه وزارت آموزش و پرورش و بعضاً هم از صاحب نظران دانشگاهی و مرتبط با امور تعلیم و تربیت بود، خیلی در این وجه توجهی نشان نمیدادند، بلکه بیشتر بحثهای ساختار و تشکیلات آموزش و پرورش، موانع و مشکلات اجرایی آن، سلسله مراتب و یا مقاطع تحصیلی موجود را مورد نظر داشتند. به هرحال یک چنین فاصلهای در این شورا احساس میشد.
حالا تحلیل من این است که بعد از اینکه مسئولیت وزارت به شما رسید درواقع از مجموعه مباحثی که در این شورا صورت گرفته بود و ترکیب و جناحی که در آنجا موجود بود، آن جناح کارشناسی با وزیرشدن شما پررنگتر شد یا بهاصطلاح وزنش و نقشش چربید و آنچه عملاً بهعنوان تغییر نظام آموزش متوسطه دنبال شد، در حقیقت رفع کاستیهای اجرایی و ساختاری وزارت آموزش و پرورش بود تا بحثهای مربوط به مکانیزم تربیتی و مباحث جهتگیریهای ارزشی حاکم بر وزارت آموزش و پرورش. شما بهعنوان کسیکه هم درون آن شورا بودید و هم بعداً مسئولیت وزارت را برعهده داشتید این تحلیل و این نگاه را چقدر تأیید میکنید یا به چه صورتی آن را توجیه میکنید؟
* بله! من نه به این سختی و با این مرزبندی که شما اشاره کردید، ولی اجمالاً دوکوهانهبودن این شورا را تا حدودی تأیید میکنم. در مجموع چنین دوگانگی در گرایش و ترکیب را میشد احساس کرد. واقعیت این بود دوستانیکه بهاصطلاح و در تعبیر شما بهعنوان دوستان ارزشگرا مطرح بودند، آرمانها، شعارها و اهدافی داشتند که خودشان خیلی مکانیزم تحقق و اجرای آن را به نحو شفاف و روشن نمیدانستند یا دستکم جناح مقابل یا گروه مقابل چنین احساس میکرد که اینها یک انتظارات و ارزشهای شعاری را مطرح میکنند که تحقق و پیگیری آن در اجرا و روش عملیاتیکردن آن خیلی مشخص و روشن نیست. گروه دوم هم بیشتر به واقعیت امر آموزش و پرورش و مسائل و مشکلات جاری و موجود در دستگاه تعلیم و تربیت توجه داشت که تازه در همان مورد هم آنقدر واقعیتهای مربوط به کتاب و برنامه درسی و کمبود فضای آموزشی و کمبود معلم و ساعت کار و حقوق و مزایا و... غلبه داشت که خیلی به بحثهای کیفی و جهتگیریهای ارزشی توجه نمیشد و یا کمتر توجه میشد؛ حداقل این که در پس ذهن آنها، این مسائل از نظر اولویت، بعد از رفع این تنگناهای اجرایی قرار داشت. لذا این بود که این دو گروه تا حدود زیادی کمتر زبان همدیگر و نیاز یکدیگر را میفهمیدند.
شاید این مثال یا تعبیر برای رساندن این وضع بد نباشد که قضیه اصلاحشدن وزارت آموزش و پرورش یا نهاد آموزش و پرورش و دینیشدن امر تعلیم و تربیت (به عبارتی تعلیم و تربیت اسلامی) قصهاش در کشور ما چیزی شبیه قصه اقتصاد اسلامی است. بدین معنا که آنهاییکه اقتصاد میدانستند خیلی از چند و چون اسلامیبودنش خبر نداشتند و آنهاییکه سفت و سخت دنبال اسلامی بودنش بودند، اقتصاد نمیدانستند، تقریباً این دوگانگی در آموزش و پرورش هم به چشم میخورد. اسلامیها خیلی به مبانی علمی تعلیم و تربیت آگاهی و وقوف نداشتند و بهخصوص جنبههای اجرایی نظرات و ایدهآلها و پیشنهادهای خود را کمتر میدیدند و برعکس آنهاییکه این وجوه را میدانستند از وجوه اسلامی تعلیم و تربیت غافل بودند و توجه چندانی به آن نداشتند.
مجله چشم انداز ایران
|