پنجشنبه، 6 اردیبهشت 1403 - 08:34   
  تازه ترین اخبار:  
- اندازه متن: + -  کد خبر: 23224صفحه نخست » اخبار آموزشی خارجیچهارشنبه، 28 آبان 1393 - 15:59
بابای دارا، بابای ندار
ثروتمندان به فرزندان خود در زمینه کارکرد پول چه چیزی می آموزند، که نادارها و اعضای طبقه میانی جامعه از آن غافلند!
  
فرهنگیان نیوز - تدبیر:

خلاصه کتاب
بابای دارا، بابای ندار
ثروتمندان به فرزندان خود در زمینه کارکرد پول چه چیزی می آموزند، که نادارها و اعضای طبقه میانی جامعه از آن غافلند!
بابای دارا، بابای نداررابرت کیوساکی، شارون لچنر
بابای دارا، بابای نادار /
٢
بابای دارا، بابای نادار
مقدمه
ما دوران گذشته را پشت سر گذاشت ه ایم و به زمان ه ای رسیده ایم که علم و ثروت در یک راستا قرار
گرفته اند. علم و ثروت بحث امروز است
نویسندگان کتاب به این نکته اشاره دارند که “ تا ٣٠٠ پیش، زمین منبع ثروت بو د . زمین داران ثروتمند
به حساب م ی آمدند، پس از آن دوران صنعتی فرارسید و صاحبان صنایع به ثروت رسیدن د . امروز دوران
دانش و اطلاعات اس ت . کسانی که به اطلاعات تازه و روز دسترسی داشته باشند ثروتمندن د .” نویسندگان
کتاب، روش های آموزشی مدارس را برای عصر حاضر مناسب و کافی نم ی دانند و معتقدند که “مدرسه ها
کارمندپرورند و نه کارآفرین پرور.”
آموزش هایی که برای عصر سازما ن های بزرگ و بوروکراتیک مناسب بود، دیگر جوابگوی نیازهای
سازمان های پیچیده، شبک ه ای و مبتنی بر دانش امروز نیس ت . درواقع فرزندان ما را برای دنیایی تربیت
می کنند که دیگر وجود ندار د . نویسندگان به جوان ا ن امروز توصیه م ی کنند که کارآفرین باشن د . برای
کارآفرینی باید سخت کوش، خوش بین و ریسک پذیر بود و باید هوشمندی مالی داشت.
هوشمندی مالی نیز از چهار عامل
• آشنایی با حسابداری،
• روش های سرمایه گذاری،
• بازاریابی،
• آگاهی از قوانین، حاصل می شود.
و بالاخره پیام اصلی کتاب این است: “برای پول کار نکنید، بگذارید پول برایتان کار کند.”
بابای دارا، بابای نادار /
٣
بخش نخست
بابای دارا، بابای نادار (به روایت رابرت کیوساکی)
من دو بابا داشتم، یکی دارا و دیگری نادار.
یکی بسیار در س خوانده و زیرک بود، مدرک دکترا داش ت . بابای دیگر هرگز نتوانسته بود ک لاس هشتم
را هم به پایان برساند.
هردو مرد سختکوش و در کار و زندگی خود پیروز بودند.
درآمد هر دو نفر رضای ت بخش بود، ولی یکی از آنان در زمین ه هایی پیوسته مشکل داش ت . بابای دیگر از
ثروتمندترین مردان ایالت هاوایی شد.
و ت أ ثیرگذار بودند . هر دو به من اندرزهایی دادند، ولی (charismatic) هر دو مرد با اراده، فر ه مند
اندرزهای آنان متفاوت بو د . هر دو مرد به درس خواندن سخت عقیده داشتند ولی موضو ع های یکسانی را
توصیه نم یکردند.
اگر من یک بابا داشتم ناچار بودم تا اندرزهای او را بپذیرم یا رد کن م . با داشتن دو بابا این فرصت را
یافتم تا دیدگا ه های آنان را با هم بسنجم، دیدگاه یک مرد دارا و یک مرد نادار.
مشکل من در نوجوانی این بود که مرد دارا هنوز به ثروت نرسیده بود و مرد نادار هم تنگدست نشده
بود. هر دو مرد تازه پا به راه نهاده و با درآمد و خانواد ه خود سرگرم بودند. ولی دیدگاه آنان درباره پول
متفاوت بود . برای مثال : از دید یک بابا “عشق به پول سرچش م ه هم ه بدی ها” و از دید دیگر ی : “بی پولی
ریشه همه بدی ها”
دوگانگی در دیدگاه آنان، به ویژه هنگامی که پای پول به میان م ی آمد، آن چنان چشمگیر بود که مرا
سخت کنجکاو و جستجوگر بارآورد.
یکی از دلایلی که دارایان همواره داراتر و ناداران نادارتر م ی شوند، این است که موضوع کاربرد پول را
در خانه (نه در مدرس ه ) یاد می گیرند. بسیاری از ما از پدران و مادران خود دربا ر ه کارکرد پول چیز
می آموزیم، بنابراین یک پدر و مادر نادار از پول چه م ی دانند که به فرزند خود بیام و زند؟ آنان ب ه سادگی
اندرز می دهند که: “خوب درس بخوان و نمره های خوب بگیر.” در مدرسه از پول چیزی به ما نم یآموزند.
از آنجایی که من دو پدر اثرگذار داشت ه ام، از هر دو چیز آموخت ه ام. برای مثال یکی از باباهایم عادت
داشت بگوید : “ از عهد ه من برنم ی آید.” دیگری از ب ه کار بردن این واژه پرهیز م ی کرد و به جای آن
می گفت: “چگونه می توانم از عه د ه این کار برآیم ؟ ” عبارت نخست حالت خبری و عبارت دوم جن ب ه پرسشی
دارد. “ از عهد ه من برنم ی آید” مغز را از کار م ی اندازد و “چگونه می توانم از عه د ه آن برآیم ؟ ” مغز را به
حرکت و جستجو وامی دارد.
از دید بابای دوم عبارت “ از عهد ه من برنم ی آید” نشانه تنبلی مغزی و فکری اس ت . او به ورزیده ساختن
مغز (این نیرومندترین رایانه جهان) عقیده داشت. هر قدر مغز شما نیرومندتر شود، داراتر می شوید.
یکی از باباها توصیه م ی کرد: “خوب درس بخوان تا در شرکت ارزشمندی استخدام شو ی .” توصی ه
دیگری چنین بود: “خوب درس بخوان تا بتوانی شرکت ارزشمندی برای خریدن پیدا کنی.”
بابای دارا، بابای نادار /
۴
یکی از باباها م ی گفت: “دلیل اینکه ثروتمند نشد ه ام شما بچ ه ها هستید .” دیگری می گفت: “دلیل اینکه
باید ثروتمند شوم شما بچه ها هستید.”
یکی می گفت: “پول را باید مح ت اطانه و ب ی خطر هزینه کر د .” دیگری می گفت: “مدیریتٍ خطر کردن را
بیاموزید.”
یکی عقیده داش ت : “خانه ما بزر گ ترین دارایی خانواده اس ت .” به عقی د ه دیگر ی : “خانه بزر گ ترین
بدهکاری است و هر کس بیشترین درآمدش را در خرید خانه سرمایه گذاری کند، دچار دردسر می شود.
هر دو ب ابا صورتحساب هایشان را ب ه هنگام می پرداختند، ولی یکی در نخستین فرصت و دیگری در
آخرین فرصت.
به عنوان یک نوجوان، آگاهانه تصمیم گرفتم تا پیوسته متوجه برگزیدن اندیش ه ها باشم، اندرز کدام را
آویزه گوش کن م . بابای دارا یا بابای نادار؟ هرچند که دو مرد سخت بر لزوم آ موزش و یادگیری تأکید
داشتند، اما دیدگا هشان در اینکه چه باید آموخت متفاوت بود.
یکی از من م ی خواست تا خوب درس بخوانم، به درجات تحصیلی بالا برسم و برای پول درآوردن کار
کنم، وکیل، حسابدار یا کارشناس ارشد مدیریت بازرگانی شو م . دیگری مرا تشویق م ی کرد تا برای ثر و تمند
شدن درس بخوانم، دریابم که پول چگونه کار م ی کند و چگونه می توانم آن را به خدمت خود بگیر م . وی
پیوسته می گفت: “من برای پول کار نمی کنم، پول برای من کار می کند!”
از ٩ سالگی تصمیم گرفتم تا در زمی ن ه پول از بابای دارایم پیروی کنم و چیز بیاموز م . گوش دادن به ب ابای
نادارم را کنار گذاشتم هرچند که دارای مدرک عالی دانشگاهی بود.
همین که تصمیم گرفتم تا گوش جان به که بسپارم، آموزشم در زمی ن ه کارکرد پول آغاز ش د . بابای دارا
به مدت ٣٠ سال به من درس داد تا ٣٩ ساله شد م . هنگامی که دریافت آنچه را که خواسته به کل  ه غالباً
مقاوم من فرو کند، به خوبی فهمیده و یادگرفت هام، از تلاش بازایستاد.
پول گوشه ای از قدرت است، از آن قدرتمندتر، آموزش مسائل مالی اس ت . پول می آید و م ی رود، ولی
اگر چگونگی کارکرد پول را بیاموزید، بر آن چیره می شوید و به ثروتمند شدن می پردازید.
چون من از ٩ سالگی به ی ادگیری پرداختم، در س های بابای دارایم ساده بودن د . مهم ترین آنها شش
درس بود که در طول ٣٠ سال تکرار م ی شدند. این کتاب دربا ر ه آن شش درس است، با همان سادگی که
بابای ثروتمندم به من آموخ ت . اینها نشانه های راهنما هستند، نشان ه هایی که به شما و فرزندا ن تان کمک
می کنند تا بر ثروت خود بیفزایید، هرچند که فضای جهانی نامطمئن و ناپایدار باشد:
درس ١- ثروتمندان برای به دست آوردن پول کار نم یکنند.
درس ٢- چرا آموختن دانش مالی ضروری است؟
درس ٣- مواظب کسب وکار خود باشید.
درس ٤- تاریخ مالیات ها و قدرت شرک تهای بزرگ
درس ٥- ثروتمندان پول شان را سرمایه گذاری می کنند.
درس ٦- برای یادگیری کار کنید نه پول درآوردن.
بابای دارا، بابای نادار /
۵
بخش دوم
درس ١- ثروتمندان برای پول کار نم یکنند
 بابا م یتوانی به من بگویی چگونه می توان ثروتمند شد؟
بابام روزنامه عصر را کنار گذاشت و پرسید: پسرم چرا می خواهی ثروتمند شوی؟
 امروز مامان جیمی را در حال رانندگی با کادیلاک تاز ه شان دیدم . آخر هفته هم به ویلای کنار دریای
خود می روند، سه تا از دوس ت ها را با خود م ی برند ولی من و مایک دعوت نشد ه ایم. گفتند شما بچ ه های
نادار هستید و با ما جور درنمی آیید.
بابام با ناباوری پرسید: راستی چنین گفتند؟
با آهی غمگین گفتم: بله همین طور است.
بابام در سکوت سری تکان داد، عین ک اش را از روی بینی بالا زد و به خواندن روزنامه ادامه دا د . من
هم چنان منتظر پاسخ ماندم.
بابام عاقبت روزنامه را زمین گذاش ت . به آرامی آغاز سخن کر د : خوب پسرم، اگر م ی خواهی ثروتمند
شوی، باید پول درآوردن را بیاموزی.
پرسیدم: چگونه می توانم پول دربیاورم؟
با لبخند پاسخ دا د : کله ات را به کار بینداز! معنای سخن اش ب هسادگی این بود که، پاسخ درستی برایت
ندارم، بیشتر مزاحم من مشو.
صبح روز بعد آنچه را بابایم گفته بود با بهترین دوستم، مایک در م ی ان نهادم . مادر و پدر من نیازهای
ابتدایی همچون خوراک، پوشاک و سرپناه را فراهم آورده بودن د . آنها عادت داشتند که بگویند : اگر چیز
دیگری می خواهید، برای به دست آوردنش کار کنید.
مایک پرسید: خوب برای پول درآوردن چکار کنیم؟
گفتم نمی دانم، ولی از تو می خواهم با من شریک شوی.
مایک پذیرفت و در یکی از بعدازظهرها آن پرتو نوری که در انتظارش بودیم تابیدن گرف ت . مطلب را
مایک در یکی از کتا ب های علمی خوانده بو د . من و مایک به خا ن ه تک تک همسای ه های منطقه مراجعه کرده
و خواهش م یکردیم تا لوله های خمیردندان خود را برای ما نگهدارند.
نگرانی مادرم رو به فزونی نها د . در کنار ماشین لباسشوییِ او گوش ه ای را به عنوان انبار مواد خام خود
برگزیده بودیم . یک روز مادرم با لحنی جدی پرسی د : پسرها چه کار م ی کنید؟ با این آشغا ل ها کاری بکنید یا
همه را بیرون م ی ریزم. توضیح دادیم که ب ه زودی تولید خود را آ غاز خواهیم کر د . منتظر چندین همسا ی ه
دیگر هستیم که خمیردندا ن هایشان را مصرف کنند و لول ه های خالی آنها را نیز گردآوری کنی م . مادر یک
هفته دیگر به ما مهلت داد.
تاریخ تولید را جلو انداختی م . پدرم یک روز با یکی از دوستا ن اش به خانه آمد و دید که دو کودک ٩ ساله
در م حل پارکینگ خط تولید خود را با تمام سرعت به راه انداخت ه اند. گرده پودر سفیدی همه جا را گرفته
بابای دارا، بابای نادار /
۶
بود. روی میزی دراز، پاک ت های کوچک شیر که در مدرسه مصرف م ی شوند، و منقل بزرگ خانواده وی ژ ه
کباب کردن پر از زغال و آتش سرخ با گرمای زیاد قرار داشت.
پدرم با احتیاط پیش آمد. او و دوس ت اش که نزدی ک تر شدند دیدند که داخل دیگ فولادی روی آتش
پر از لول ه های خالی خمیردندان است که ذوب م ی شوند. در آن روزگار لول ه های پلاستیکی خمیردندان هنوز
به بازار نیامده بو د . ما لوله ها را در دیگ فولادی م ی ریختیم و گرما م ی دادیم تا ذوب شو د . سپس د یگ را با
احتیاط از روی آتش برداشته و فلز آب شده را از سورا خ های کوچکی که در بالای پاکت شیر درست کرده
بودیم، به درون آن م ی ریختیم. دیواره های پاکت شیر را با خمیر گچ پوشانده بودی م . پودر سفید پخ ش شده
در پیرامون، از همان گچی بود که به دیوار ه ها مالیده بودی م . به خاطر شتابی که در کار داشتم پای من به
کیسه گچ خورده و با ریختن آن بر زمین، به نظر م ی رسید که کولاک برف بر کارگاه وزیده اس ت .
پاکت های شیر لایه بیرونی قالب های گچی ما بودند.
دست آخر کار تمام شد و دیگ را پایین گذاشتیم.
پدرم محتاطانه پرسید: پسرها چه کار می کنید؟
گفتم همان کاری را م یکنیم که شما گفتید، می خواهیم ثروتمند شویم. مایک هم خندید و گفت شریکیم.
بابا پرسید: خوب توی قالب گچی چی دارید؟
گفتم تماشا کن.
پدرم با هیجان گف ت : اوه خدای م ن ! دارید نیکل گدازی می کنید. پدر از ما خواست تا همه چیز را کنار
بگذاریم و به او گوش دهیم. با لبخند و ب هآرامی کوشید تا معنای جعل کردن را برایمان توضیح دهد.
مایک با صدای لرزان پرسید: منظورتان این است که کاری غیرقانونی کرد هایم؟
بابا با نرمی گفت : بله، با این وصف شما یک اندیشه بکر و کاری ب ی سابقه را به تماشا گذاشت ه اید .
به راستی من به شما افتخار می کنم.
مایک و من نومیدانه بیست دقیق ه ای را در سکوت نشستی م . کسب و کار ما در روز بازگشایی به هوا
رفته بود . به مایک گفتم گمان م ی کنم جیمی و دوستا ن اش راست م ی گویند، ما آد م های ناداری هستی م .
پدرم برگشت و گف ت : پسرها، شما تنها هنگامی نادار هستید که از کوشش بازایستی د . نکته مهم این است
که شما حرکتی کرد ه اید. شما کاری انجام داد ه اید. من به هردوی شما افتخار م ی کنم. ادامه بدهید . تسلیم
نشوید.
پرسیدم بابا پس چرا شما ثروتمند نیستید؟
 چون من آموزگاری را برگزید ه ام. به راستی که آموزگاران به ثروتمند شدن نم ی اندیشند، تنها درس
دادن را دوست دارند. اگر می خواهید درس ثروتمند شدن را بیاموزید، نزد بابای مایک بروید.
مایک با چهره ای درهم کشیده گفت: پدر من؟
پدرم با لبخند تکرار کرد آری پدر ت و . کارشناس بانکی من و پدرت یک نفر اس ت . او از بابایت سخت
تعریف می کند. چندین بار به من گفته است که پدر تو در زمینه پول ساختن نابغه است.
با شنیدن این سخنان من و مایک خوشحال شدیم و با پدرش دیدار کردیم.
او گفت پسرها آماد هاید؟ ما با تکان دادن سر پاسخ دادیم.
بابای دارا، بابای نادار /
٧
 بسیار خوب، به شما درس خواهم داد ولی نه به روش مدرس ه ای. شما باید کار کنید منهم د ر ستان می
دهم. اگر نکردید از درس هم خبری نخواهد بود.
گفتم: می توانم چیزی بپرسم؟
 نه، بپذیرید یا رها کنی د . اگر نتوانید ذهن خود را تصمی م گیرنده بارآورید، هی چ گاه پولساز نخواهید
شد. فرصت هایی می آیند و م ی روند. اینکه بدانید کی و چگونه باید با شتاب تصمیم گرفت، مهارت مهمی
است. فرصتی که خواست ه اید اینک در اختیار شماست تا ده ثانیه دیگر یا درس آغاز م ی شود یا قرارمان
به هم می خورد.
من و مایک پذیرفتی م . بابای مایک گفت به فروشگاه من م ی روید و برایم کار م ی کنید. ساعتی ١٠ سنت به
شما می دهم و هر شنبه ٣ ساعت کار خواهید کرد.
من گفتم ولی شنب هها بازی بیسبال دارم.
بابای مایک با خشونت گفت: می پذیرید یا رها می کنید؟
پاسخ دادم می پذیرم، و کار کردن و آموختن را جانشین بازی بیسبال نمودم.
٣ هفته پیاپی در فروشگاه کار کرد م . در ساعت ١٢ کارم تمام م ی شد و مسئول فروشگاه ٣ سک ه ١٠ سنتی
کف دستم می گذاشت که حتی در آن میانه دهه ١٩٥٠ برای کودکی ٩ ساله پولی هیجان آور نبود.
با فرارسیدن هف ت ه چهارم من آما د ه ترک کار شده بودم چون م ی دیدم که برده ساعتی ١٠ سنت شده
بودم. از این گذشته پس از نخستین دیدار دیگر بابای مایک را نم ی دیدم. هنگام ناهار به مایک گفتم من این
کار را ول م یکنم. مایک به خنده افتاد. با خشم و ناراحتی پرسیدم: چرا م یخندی؟
 بابام گفت که چنین خواهد شد. سفارش کرد که هرگاه آماده ترک کار شدی، به سراغش برویم.
حاضر و آماده روبه رو شدن با او بودم. حتی بابای واقع یام هم از او خشمگین بود.
پدر راستینم ، آنکه “بابای نادار ” می نامم، عقیده داشت که “بابای دار ا” از قانون حمایت از کودکان
سرپیچی کرده است و باید تحت پیگرد قرار گیرد.
به ملاقات پدر مایک رفتم، پس از یک ساعت معطلی، مرا به اتاق خود فراخواند و گف ت : شنیده ام که
خواهان اضافه دستمزد هستی وگرنه کارت را ت رک خواهی کر د . با بغض گفتم شما شرط را رعایت نکردی د .
شق و راست در صندلی گردا ن اش نشست و گف ت : بد نیست، در ک م تر از یک ماه صدایت به بلندی دیگر
کارکنان گل همندم رسیده است.
از موضوع سر درنیاورده بود م . گفتم چی؟ شما قول خود را شکست ه اید. به من چیزی یاد ندادید، حا لا
می خواهید مرا تنبیه هم بکنید؟ این بی رحمانه است. به راستی بی رحمانه.
بابای دارایم با آرامی گفت: ولی من دارم به تو درس می دهم.
با خشم گفتم، به من چه یاد داده اید؟ هیچ. بابای دارا گفت: اوه اکنون صدایت درست مانند بیشتر
کسانی شده که برای من کار می کنند. کسانی که یا اخراج کرده ام، یا خودشان مرا ترک کرد ه اند.
با دلیری دور از انتظار برای یک پسربچه پرسید م : چه داری بگویی، شما قول خود را نگه نداشتی د . به من
هیچ یاد ندادید.
بابای دارا با آرامی پرسید: چگونه می دانی که هیچ یاد نداده ام؟
بابای دارا، بابای نادار /
٨
گفتم: هرگز با من سخنی نگفتید. من برایت کار کردم و شما هیچ یادم ندادید.
بابای دارا پرسید: آیا درس دادن تنها از راه گفتگو و سخنرانی شدنی است؟
پاسخ دادم: خوب، آره.
لبخندزنان گفت : این روشی است که در مدرس ه ها یاد م ی دهند. زندگی ای ن گونه درس نم ی دهد .
زندگی سخن نم ی گوید. شما را به این سو و آن سو می فشارد. با هر فشاری م ی گوید بیدار شو، چیزی
هست که باید بیاموز ی . اگر از آن دسته آد م هایی باشی که هر بار زندگی روی خشن خود را نشان دهد،
تسلیم می شوی، چنین آد م هایی همواره حاشیه امن را برمی گزینند، آهسته می آیند و آهسته م ی روند .
پس انداز می کنند برای روز مبادایی که هرگز نخواهد آمد.
پرسیدم: شما هم دانسته با من خشن رفتار کردید؟
بابای دارا گفت: برخی چنین گمان می کنند، ولی من تنها خواستم اندکی مزه زندگی را به تو بچشانم.
پرسیدم: کدام مزه زندگی؟
گفت: شما پسرها نخستین کسانی هستید که از من خواست ه اند تا در زمین  ه پول ساختن در س شان
بدهم. بیش از ١٥٠ نفر برایم کار م ی کنند ولی حتی یک نفرشان از من نپرسیده است که از پول چه م ی دانم .
از من شغل و چک پرداختی را م ی طلبند ولی هرگز نخواست ه اند که دربا ر ه پول چیزی بیاموزن د . همین است
که بهترین سا ل های زندگی خود را در کسب پول صرف م ی کنند بدون آنکه ب ه درستی آن را بشناسن د . از
اینرو هنگامی که مایک به من گفت شما م ی خواهید چگونگی پول درآوردن را بیاموزید، خواستم زندگی
اندکی خشونت خود را به شما نشان دهد تا آما د ه یادگیری شوی د . به این دلیل بود که مزدتان را ساعتی ١٠
سنت پرداختم.
پرسیدم درسی ک ه از ساعتی ١٠ سنت کار کردن گرفت ه ایم چه بود؟ اینکه شما آدم ب ی مقداری هستید و
کارکنان را استثمار م یکنید؟
بابای دارا از ته دل به خنده افتا د . هنگامی که خنده اش تمام شد، چنین گفت: تو بهتر است دیدگاهت را
درباره من عوض کنی، از سرزنش من و تصور اینکه مسئل ه سازم د ست بردار . اگر گمان م ی کنی که من
مشکل آفرینم، تغییرم بده، ولی چنانچه مشکل از خودت است، به اصلاح خود بپردا ز . چیزی تازه بیاموز و
خردمندتر شو . بسیاری از مردم خواهان دگرگو ن سازی سراسر جهان هستند، غیر از خودشا ن . بگذار چیزی
به تو بگویم. تغییر خود از تغییر همه مردم بسی آسان تر است.
گفتم: مطلب را نمی فهمم.
بابای دارا با ب یصبری گفت: به جای خودت، مرا سرزنش نکن.
 ولی شما بودید که ساعتی ١٠ سنت به من پرداختید.
بابای دارا با لبخند پرسید خوب چه چیزی آموختی؟
با اندکی اخم گفتم: اینکه شما آدم بی مقداری هستید.
 ببین گمان می کنی که مشکل ازمن است؟
 بله همین طور است.
بابای دارا، بابای نادار /
٩
 خوب همین رفتار را ادامه بده و چیزی نخواهی آموخ ت . اگر این رفتار را ادامه دهی، چه راهی برایت
باقی می ماند؟
 خوب چنانچه دستمزدم را اضافه نکنی، به من احترام نگذاری و درس ندهی کار را ترک می کنم.
بابای دارا گف ت : خوب همین کار را بک ن . همان گونه که بسیاری از دیگران م ی کنند. آنان به دنبال کاری
دیگر می روند، فرصتی بهتر و پرداخت بیشت ر . گمان می کنند که شغل تازه و دستمزد بالاتر مشک ل شان را
حل می کند. در بسیاری موارد چنین نیست.
پرسیدم پس چه چیزی مسئله را حل می کند؟ پذیرش ساعتی ١٠ سنت؟
بابای دارا با خنده گف ت : این کاری است که گروهی م ی کنند. چک دستمزد خود را م ی گیرند و م ی دانند
که خانواده شان در فشار مالی دست و پا می زن د . در انتظار افزایش دستمزد می مانند و گمان می کنند که
پول بیشتر مشکل آنان را برطرف می کند. برخی هم شغل دومی می گیرند و یک دریافت مختصر دیگر.
چشم بر کف اتاق دوخته رفته رفته پیام آموزشی بابای دارا را دریافت م ی کردم. می توانستم احساس
کنم که مزه زندگی همین است. از او پرسیدم: پس چه چیزی مسئله را حل می کند؟
در حالی که ب هنرمی بر سرم ضربه می زد گفت: این، چیزی که میان دو گوش تو جا دارد.
اینجا بود که بابای دارا تفاوت خود را با کارکنا ن اش و بابای نادارم، به نمایش گذاشت. (چیزی که دست
آخر او را یکی از بزر گ ترین ثروتمندان هاوایی بود، در حال ی که بابای بسیار در س خوانده و نادارم ه م چنان
با دشواری های مالی درگیر بو د .) تفاوت خیلی ساه است. بابای دارا پیوسته این دیدگاه ساده را تکرار
می کرد (چیزی که من آن را درس شماره ١٠ می نامم).
ناداران و طب ق ه میانی برای پول کار م ی کنند، ثروتمندان ترتیبی م ی دهند تا پول برایشان کار کن د . بابای
بسیار درس خوانده توصیه م ی کرد “سخت درس بخوانم، نمر ه های خوب ب گ یرم تا بتوانم در یک شرکت
بزرگ شغلی مطمئن و تضمی ن شده با مزایای عالی به دست آور م . بابای دارا از من م ی خواست تا رمز
کارکرد پول را بیاموزم و آن را به خدمت بگیر م . این گونه درس ها را با راهنمایی او در خلال زندگی (نه
کلاس درس) یاد گرفتم. ثروتمندان برای پول کار نمی کنند.
دوری گزیدن از یکی از بزر گترین دام های زندگی
بابای دارا م ی گفت بسیاری از مردم را می توان با یک بها خری د . هرکدام از آنان بهایی دارند که برخاسته از
میزان ترس و آزشان اس ت . نخست، ترس از ب ی پول شدن آنان را به سخ ت کوشی برمی انگیزد و هنگام ی که
چک دستمزد خود را گرفتند، آزمندی یا آرزوها سربرم ی دارد و به فکر چیزهای دلپذیری م ی افتند که پول
می تواند بخرد. بدین گونه است که الگوی زندگی شکل می گیرد.
پرسیدم چه الگویی؟
 الگوی از خواب برخاستن، رفتن به سر کار، پرداختن صورتحسا ب ها و تکرار برخاستن، به سر کار رفتن،
پرداخت صورتحساب ها … از آن پس، زندگی را تنها او احساس هدایت م ی کند: ترس و آ ز . به آنان پول
بیشتر بدهید، به هزینه کرد نها می افزایند.
بابای دارا گفت در نهایت ه م ه ما مستخدم هستی م . تنها در سط ح های متفاوتی کار م ی کنیم. من از شما
می خواهم که از آن دام بپرهیزی د . دامی که آفری د ه احساس ترس و آرزوی ماس ت . اینها را به سود (نه زیان
بابای دارا، بابای نادار /
١٠
خود) به کار بگیری د . این است آنچه م ی خواهم به شما بیاموز م . اگر در سا ی ه احساسات به بالاترین درآمد
هم برسید هم چنان برده هستید. برده ای با دستمزد بالا.
پرسیدم چگونه م یتوانیم از این دام بگریزیم؟
 د لیل اصلی ناداری یا رویارویی با مشکلات مالی، ترس و نادانی است نه اقتصاد، دولت، یا ثروتمندا ن .
ترس درونی و نادانی انسان را در دام اسیر م ی کند. پس شما درس بخوانید و دانشگاه را هم تمام کنی د . من
هم یادتان می دهم که چگونه بیرون از دام بمانید.
بابای دارا توضیح دا د که زندگی انسان کوشش و دست و پا زدنی است میان نادانی و آگاهی گسترد ه .
هنگامی که انسان از جستجوی اطلاعات و دانش خودشناسی بازایستد، به نادانی میدان داده اس ت . لحظه
به لحظه با این کوشش درگیریم که بیاموزیم تا چشم دل را باز کنیم یا ببندیم.
دیدن آنچه دیگران نم یبینند
بابای دارا م ی گفت: به کار ادامه دهید، هرچه زودتر از اندی ش ه نیاز به چک و دستمزد رها شوید، زندگی
بزرگسالی شما آسا ن تر خواهد ش د . مغز خود را به کار بیندازید و ب ی مزد کار کنی د . روزی خواهد رسید که
راهی پیدا کنید با درآمدی بسی بیشتر از آنچه من بتوانم به شما ب دهم. چیزهایی خواهید دید که دیگران
نمی بینند. فرصت هایی که درست پیش چش م تان است . بسیاری از مردم هرگز این فرص ت ها را نم ی بینند،
زیرا تنها به دنبال پول و ایمنی هستند، پس به همی ن ها می رسند. هرگاه که یک فرصت را شناختید، در
سراسر زندگی آن را خواهید شناخ ت . این ر ا بیاموزید و خود را از بزر گ ترین دام زندگی رها کنید، دیگر
هرگز به این دام نخواهید افتاد.
این نکته ها باعث شد ما یک مشارکت دیگری به راه اندازی م . مامان ما زیرزمینی داشت که بدون
استفاده مانده بو د . آنجا را تمیز کردیم و صدها کتاب نقاشی خند ه آور، که تاریخ آن گذش  ته و نیم  ه جلد
هرکدام را قبلاً پاره کرده بودند و ظاهرًا ارزشی نداشت، گردآوری کردی م . کتابخانه ای برپا کردیم و خواهر
١٦ باز بود و از / ١٤ تا ٣٠ / کوچک تر مایک را که عاشق مطالعه بود به کتابداری گماشتی م . کتابخانه از ساعت ٣٠
هر به ١٠ سنت ورودی م ی گرفت. رفته رفته ه م ه بچه های منطقه مشتری کتابخا ن ه ما شدن د . برای آنان
دادوستد خوبی بود. در فاصله دو ساعت پس از مدرسه، م یتوانستند پنج  شش کتاب خند ه دار بخوانند و
تنها ١٠ سنت بپردازند، در حال ی که اگر م ی خواستند کتاب ها را بخرند، می بایست در برابر هر جلد ١٠ سنت
بدهند.
خواهر مای ک کار ثبت نام روزا ن ه مشتریان، مقدار پولی که داده بودند و مواظبت از کتاب ها را ب ه خوبی
٩ دلار بو د . نفری یک دلار به کتابدار م ی دادیم و اجازه / انجام می داد. میانگین درآمد مایک و من هفت ه ای ٥
داشت که هرچه م ی خواهد کتاب بخوان د . کوشش کردیم که شع ب ه دیگری هم برپا ک نیم ولی هی چ گاه کسی
به امانتداری و سخ ت کوشی خواهر مایک نیافتی م . از آن زمان دریافتیم که پیداکردن کارمند شایسته چقدر
دشوار است.
بابای دارا خیلی خوشحال بو د . اینک چیزهای دیگری داشت که به ما بیاموز د . او از اینکه ما درس نخست
را خوب آموخته بودیم بسیار خشنود بو د . با دستمزد نگرفتن ناچار شدیم تا مغز خود را در پی یافتن فرصتی
برای پول ساختن به کار اندازی م . با به راه انداختن کتابخانه، امور مالی را در دست و مهار خود داشتیم و به
بابای دارا، بابای نادار /
١١
کارفرمایی متکی نبودی م . جالب ترین بخش آن بود که کس ب وکارمان پول درم ی آورد، حتی هنگامی که
خودمان حضور نداشتیم، پول برایمان کار می کرد. بابای دارا به جای مزد دادن، آنهمه پول به ما رساند.
بخش سوم
درس ٢- چرا سواد مالی ضروری است؟
بهترین دوستم، مایک، در سال ١٩٩٠ امپراتوری پدرش را تحویل گر ف ت. به راستی که کارها را بهتر از پدرش
انجام می دهد. او و همسرش ثروتی دارند که نم ی توانید مقدار آن را تصور کنی د . امپراتوری پدر اکنون در
اختیار اوست و مایک در حال پرورش پسرش است تا جای او را بگیرد، هما ن گونه که بابای دارا ما را پرورش
داد.
در سال ١٩٩٤ هنگامی که ٤٧ سال داشتم، بازنشسته شد م . همسرم کیم ٣٧ سال داش ت . بازنشستگی در
این سن به معنای کار نکردن نیست، سد بستن در برابر دگرگون ی های بزرگ و پی ش بینی نشده اس ت . چه
کار کنیم یا نکنیم، ثروت ما پیوسته به گون ه ای رشد م ی کند که بسی بیشتر از تورم اس ت . از دید من این
وضعیت را باید آزادی نامی د . دارایی های ما آ ن چنان زیادند که به صورت خودکار افزایش م ی یابند . مانند
درختی است که م ی کاریم. سال ها به آن آب م ی دهیم، ولی روزی م ی رسد که دیگر به شما نیاز ندار د .
ریشه هایش به خوبی در زمین فرو رفته اس ت . درخت دیگر از شما ب ی نیاز می شود و تنها سای ه ای آرام بخش
بر سرتان می افکند.
مایک امپراتوری را به دست گرفت و من بازنشستگی را برگزیدم.
امروزه ما در شرایطی متغیرتر از دوران گذشته زندگی م ی کنیم. به گمانم فراز و نشی ب های ٢٥ سال
آینده دست کم هم تراز با بالا رفتن و پایین آمدن هایی است که در گذشته وجود داشته اند.
من در شگفتم که چرا بسیاری از مردم، سخت بر پو ل شان توجه و تمرکز دارند ولی به پرورش خود
نمی پردازند. اگر انسا نها انعطاف پذیر، با اندیشه باز، و آگاه بارآیند، ثروت شان در نتیج  ه دگرگون ی ها
پیوسته روبه رشد خواهد بو د . ولی اگر پول را حلال مشکلا ت خود بدانند، به گمانم راهی دشوار را درپیش
گرفته اند. هوشمندان مشکلات را از پیش پا برم ی دارند و پول م ی سازند . پول بدون هوشمندی مالی
به زودی از کف م ی رود. بسیاری از مردم در زندگی خود این نک ت ه مهم را نم ی فهمند که مقدار پول ب ه دست
آمده اهمیت ندارد، مقداری که م ی ماند مهم است. بنابراین هنگامی که از من م ی پرسند از کجا آغاز
کرده ام، یا چگونه م ی توان با شتاب ثروتمند شد، از پاسخم سرخورده می شوند. به آنان م ی گویم : بابای
دارایم در کودکی به من گفت اگرم ی خواهی ثروتمند شوی، باید دانش مالی بیندوز ی . این دیدگاه را هر
وقت دیدار می کردیم، چون پتک بر مغزم می کوبید.
بابای دارا، بابای نادار /
١٢
بابای درس خوانده ام بر خواندن کتا ب ها تأکید داشت و بابای دارا از من م ی خواست تا در زمین  ه مالی
خبره شوم.
هم چنان که از راه سرمای ه گذاری ها، امکان سرمای ه گذاری های دوباره فراهم م ی آید، دورنمای ثروتمندی
نیز آشکار م ی گردد. تعریف راستین ثروتمندی را باید از چشم دارن د ه ثروت نگریس ت . ممکن است که
انسان از دید خودش هیچ گاه بسیار دارا جلوه نکند.
تنها باید این نکات مهم را به خاطر داشت:
ثروتمندان “دارایی” می خرند.
نادارها تنها هزینه ب هبار می آورند.
طبقه میانی جامعه “بدهی هایی” می خرد که گمان می کند “دارایی” است.
بخش چهارم
به کسب و کاری برای خودتان بیندیشید
درخواست شد تا برای دانشجویان کارشناسی ارشد (Ray Kroc) در سال ١٩٧٤ از آقای ری کراک
مدیریت بازرگانی دانشگاه تگزاس سخنرانی کن د . ری از دانشجویان پرسی د : من در چه کس ب و کاری
هستم؟ دانشجویان همگی به خنده افتادند و گمان کردند که ری با آنان شوخی می کند.
کسی پاسخ نداد، و ری پرس ش اش را تکرار کر د : تصور می کنید که کس ب و کار من چیست؟ دانشجویان
دوباره خندیدند، تا اینکه یکی از دلیرترین آنان به سخن درآمد و گف ت : ری، در جهان چه کسی نم ی داند که
شما در کار همبرگر هستید؟ ری با پوزخند گف ت : این همان پاسخی است که پیش خود تصور م ی کردم
خواهید داد . اندکی درنگ کرد و سپس با شتاب گف ت : خانم ها و آقایان، من در کار مستغلات هستم نه
همبرگر.
ری زمان زیادی را به توضیح دیدگا ه های خود پرداخ ت . در برنام  ه کار ری م ی دانست که هدف
نخستین اش فروش امتیاز رستوران است، ولی آنچه که هی چ گاه به فراموشی نم ی سپرد، گزینش محل
مناسب رستوران ها بود . خریداران امتیاز رستوران، بهای زمین آن را هم م ی پردازند که به مالکیت “سازمان
ری کراک” درمی آید.
بخش پیشین را با این مطلب پایان دادیم که بس ی اری از مردم برای دیگران، نه برای خود کار م ی کنند .
آنان نخست برای دارن د ه شرکت، پس از آن برای دولت گیرن د ه مالیات، و سپس برای بان ک های
وام دهنده به ایشان کار می کنند.
در دوران کودکی ما رستوران م ک دونالد در آن حوالی شعبه نداشت، ولی بابای دارا همان درسی را به
من می داد که ری کراک در سخنرانی خود در دانشگاه تگزاس عنوان نمود:
راز شماره ٣ ثروتمند شدن. آن راز این است “به کس بوکاری برای خودتان بیندیشید”
بابای دارا، بابای نادار /
١٣
گرفتاری های مالی، اغلب پیامد کار کردن برای دیگران در سراسر زندگی اس ت . بسیاری از مردم در
پایان روز کاری، چیزی از خو د ندارند . برای اینکه در زمی ن ه مالی ب ی نیاز شوید باید برای خود نیز کس ب وکاری
به وجود آورید. دارا بودن کس بوکار ستون دارایی ها را در برابر درآمدها به گردش درم یآورد.
همان گونه که قبلاً گفته شد، قدم اول، شناخت تفاوت دارایی از بدهی و خرید دارایی اس ت . ثروتمندان
چشم به ستون دارای ی ها دارند، در حالی که دیگران به انتظار صور تحساب درآمد نشست ه اند . کاری که
بسیاری می کنند، همین است که ب ی خیال از خانه بیرون م ی روند و با کارت های اعتباری به خرید خودرو یا
دیگر کالاهای تجملی دست م ی زنند. ممکن است که تنها حوصل ه شان از یک و س یله به سرآمده و خواستار
اسباب بازی تاز ه ای باشند . کسانی که با کار ت های اعتباری و وام بانکی اقلام تفریحی و تجملی م ی خرند،
اغلب ناچار می شوند تا در زیر فشار مالی، آنها را با بهای اندک بازبفروشند.
پس از وقت گذاشتن و اندیشیدن در بنیان سرمای ه گذاری های سنجیده و نیرومندی ستون دارای ی های
راستین، می توان به بهر ه برداری از پاداش ساخته و پرداخ ت ه آنها آغاز نمو د . راهی که به سوی ثروتمندی
پیش می رود. این پاداش صرف وقت و دانش مالی کسانی است که کسب وکار خود را به راه انداخت هاند.
بخش پنجم
تاریخچه مالیات ها و قدرت شرکت های بزرگ
داستان رابین هود و مردان او را از دوران دبستان به یاد داری م . آموزگار ما این داستان را از نمون ه های
برجسته قهرمانی م ی دانست. کسی که پول و ثروت را از داراها م ی ربود و میان نادارها پخش می کرد. بابای
دارای من رابین هود را نه قهرمان بلکه یک کلاهبردار می دانست.
من بارها شنید ه ام که م ی گویند: چرا ثروتمندان سهم راستین خود را ادا نم ی کنند؟ ی ا : ثروتمندان باید
مالیات بیشتری بپردازند تا هزی ن ه نادارها بشو د . همین اندیشه های رابین هودی (گرفتن از ثروتمندان و
بخشیدن به ناداره ا ) است که ما ی ه بیچارگی طب ق ه میانی جامعه و تنگدستان شده اس ت . واقعیت این است
که ثروتمندان به درستی مالیات نمی دهن د . طبقه میانی (به ویژه در س خوانده ها) پرداخت عمد ه مالیات را
برگردن دارند.
ناگفته در تاری خ ها این است که مالیات در اصل برای ثروتمندان وضع گردی د . آن وقت چنین استدلال
می شد که مالیات را برای تنبیه ثروتمندان وضع کرده اند.
صدها سال است که جنگ میان دارایان و ناداران در جریان اس ت . فریادهای : “ از ثروتمندان بگیری د ”
پیوسته از گلوی عا م ه مردم بیرون آمده اس ت . این مبارزه پیوسته ادامه خواهد یافت، ولی بازندگان
مردمی هستند که ناآگا ه اند، آنانی که بامداد ان از خواب برم ی خیزند، به سخت کار کردن م ی پردازند و
بابای دارا، بابای نادار /
١۴
مالیات می دهند. ایشان اگر به روند بازی ثروتمندان آگاه بودند، (و قانون آنها را به کار می بستند ) کاری
می کردند که به استقلال مالی برسند.
بابای دارا پیوسته خاطر نشان م ی کرد که بدون قدرت، به گوش ه ای رانده خوا ه ی ش د . به من اندرز
می داد که ترسنا ک ترین فرد را بشناس م . او نه رییس یا سرپرست، بلکه مأمور مالیات اس ت . اینان چنانچه
فرصت بیابند، هرچه بیشتر مالیات م ی گیرند. بابای بسیار در س خوانده ام همواره مرا تشویق م ی کرد تا در
شرکتی بزرگ کار مطمئنی دس ت وپا کنم . از مزایای پ یشرفت در پلکان قدرت شر ک ها سخن می گف ت . او
نمی دانست که با تسلیم شدن در برابر یک چک حقوق ماهانه، انسان به گاوی شیرده و سرب ه زیر تبدیل
می گردد.
هنگامی که دیدگا ه های بابای دانشمند را با بابای دارا در میان م ی گذاشتم، تنها به پوزخندی بسنده
می کرد و می گفت: چرا مالک پلکان نباشی؟
به کار بستن در س های برگرفته از بابای دارا مرا از اسیر ماندن در دام مساب ق ه مو ش دوانی رهایی
بخشید. بدون دانش و آگاهی در زمی ن ه مالی و کارکرد پول (که بهر ه هوشی مالی م ی نامم) به دست آوردن
این فرصت و رسیدن به استقلال مالی شدنی نبود.
من اکنون ی ا فته ها و برداش ت هایم را در خلال نشس ت ها و همای شها در اختیار دیگران می گذارم، به این
امید که برایشان سودمند و مؤثر باشد.
بهره هوشی مالی فرایند تجربه در چهار حوزه گسترده است:
١. حسابداری: این آگاهی را من باسوادی مالی م ی نامم. مهارتی ارزنده که برای برپا نمودن امپراتوری
خود نیاز داری د . هرچه بیشتر پول داشته باشید، باید حساب و کتا ب اش روشن تر باشد، وگرنه کا خ ها
فرومی ریزند. حسابداری به بخش چپ مغز و جزییات مربوط اس ت . به یاری این مهارت، از توانمند ی ها
و کاست یهای هر کسب وکار آگاه می شوید.
٢. سرمایه گذاری: من نامش راد انش واداشتن پول به پول درآوردن گذاشته ام. و با بخش راست مغز یا
بخش آفریننده آن پیوند دارد.
٣. شناختن بازارها : دانش شناخت عرضه و تقاض ا . شناخت جنبه های “فنی” بازار (آنچه بر اثر کارکرد
احساسات شکل م ی گیرند، مانند فروش اسبا ب بازی ها در آغاز سال ن و ). دیگر عامل های کارا در بازار،
جنبه های “بنیادین” آن (چگونگی سرمایه گذاری به روش اقتصاد ی ) است . آیا سرمای ه گذاری در
وضعیت کنونی بازار درست یا نادرست است؟
٤. قانون: تصور کنید که یک سازمان و یک فرد از مهار ت های فنی حسابداری و سرمای ه گذاری در روند
بازار آگاه هستن د . یکی از قان و ن های مالیات و بهر ه برداری از امتیازهای داشتن شرکت آگاه و دیگری
ناآگاه است . تفاوت حرکت و پیشرفت این دو همانند راه رفتن و پرواز کردن خواهد بو د . در
درازمدت، نتیجه بسیار متفاوت است.
بهره هوشی مالی، از برآیند و ه م افزایی مهارت ها و هوشمند ی های بسیاری ساخته م ی شود. ولی از دید
من، ترکیب چهار مهارتی که پی ش تر آوردیم، ما ی ه اصلی رسیدن به این ویژگی اس ت . اگر م ی خواهید به
ثروتی چشمگیر برسید، ترکیب این مهارت ها (دستیابی به هوشمندی مالی) برایتان بسیار ضروری است.
یک ثروتمند شرکت دار:
١. درآمد دارد
٢. هزینه می کند
٣. مالیات می پردازد
فردی که برای شرکت ها کار می کند:
١. درآمد دارد
٢. مالیات م یپردازد
٣. هزینه می کند
بخش ششم
ثروتمندان پول می آفرینند
همه از توان مندی ها و هوش خوبی برخوردار هستیم ولی آنچه دست ما را می بندد، اندکی خود  ناباوری
است. اقدام نکردن های ما ناشی از ناآگاهی مالی نیست، بیشتر از نداشتن اعتمادب ه نفس است . این کاستی
در برخی از مردم آشکارتر است.
پس از ترک مدرسه، اغلب م ی دانیم که چگونگی نمر ه های درسی دوران مدرس ه ای چندان با اهمیت
نیستند. از زندگی واقعی، به چیز دیگری نیاز داریم.
شنیده ام که با عنوا ن های گوناگون (زَهره، دل، دلیری، زیرکی، سرسختی و مانند اینه ا ) از آن یاد م ی کنند.
این عامل، هر عنوانی داشته باشد، بر ساختن آینده فرد بیش از هر نتیجه و سابقه درسی تأثیر م یگذارد.
تجربه شخصی خودم نشان داده است که هر دو عامل دانش مالی و دلیری در کار هم ضروری اس ت .
چنانچه ترس غال ب گردد، نبوغ سرخورده م ی شود. در کلاس هایم به دانشجویان سخت توصیه م ی کنم که
خطرپذیری را بیاموزند، دلیر باشند و اجازه دهند تا نبوغ آنان ترس را به قدرت و هوشمندی بدل کن د . این
اندرز برای گروهی کارساز است و دیگران را تنها به هیجان وامی دارد.
می بینیم که در زمی ن ه کار کردن با پول، اغلب دس ت به عصا و در شرایطی ایمن راه م ی روند. پرسش هایی
از این دست را ا آنان مطرح می کنم:
چرا باید به پیشواز خطر بروند؟
چرا لازم است تا هوشمندی مالی خود را پرورش دهیم؟
چگونه می توان سواد و آگاهی مالی به دست آورد؟
پاسخ من این است: تا گزینه های بیشتری در راه پیروزی داشته باشیم.
بسیاری از مردم تنها یک راه را م ی دانند : سخت کار کردن، پ س انداز، و وام گرفت ن . چراباید هوشمندی
مالی را افزایش دهید؟ زیرا م ی خواهید کسی شوید که سرنوشت خود را می آفرین د . با هرچه رخ دهد
روبه رو می شوید و آن را بهتر م ی کنید. گروه کوچکی می دانند که شانس آفریدنی است، هما ن گونه که پول
آفریدنی است . چنانچه بخواهید خوشبخت شده و پول بیافرینید، (به جای اینه به سخ ت کوشی بپردازید ) به
هوشمندی مالی نیاز داری د . اگر از آن دسته مردم هستید که در انتظار فراهم آمدن “فرصت مناس ب ”
بابای دارا، بابای نادار /
١٩
می نشینند، با ید زمان زیادی انتظار بکنی د . مانند این است که منتظر شوید تا ه م ه چرا غ های راهنمایی در
سراسر مسیر ١٠ کیلومتری شما سبز شوند، آنگاه آغاز به حرکت نمایید.
تنها دارایی نیرومندی که داریم مغزمان اس ت . اگر ان را ب ه درستی پرورش دهیم، م ی تواند دنیایی از
ثروت را که یک آ ن به نظر م یرسد، بیافریند. از سوی دیگر مغزی که پرورش نیابد، م ی تواند آنچنان
تنگدستی فراهم آورد ه تا چند نسل در خانواده ادامه یابد.
اغلب از من م ی پرسند که چگونه یک دلار را یک میلیون دلار کرد ه ام. کم تر میل دارم که از خودم بگوی م .
تنها زمانی که بخواهم از سادگ ی فرایند یاد کنم، نمون ه هایی را م ی آورم. اگر شما با بنیان کار، به ویژه چهار
ستون اصلی هوشمندی مالی که پی ش تر آوردیم، خوب آشنا شوید، پیشرف ت تان آسان و آسا ن تر خواهد
شد.
خود من بیشتر از دو راه برای رشد ثروتم استفاده م ی کنم: مستغلات و سهام شرک ت های کوچک. زیربن ا
را بر مستغلات گذاشت ه ام. جریان نقدینگی در آنها روزانه و پیوسته اس ت . گه گاه ارزش آنها هم بالا م ی رود.
من به کسی توص ی ه پیروی از این راهبرد را نم ی کنم. اینها تنها مثال و نمونه هستن د . در فرایندهای پیچید ه ای
که درک نم ی کنم وارد نم ی شوم. حساب و کتاب ساده و هو ش مندی عادی ابزار فعالی ت های مالی من
هستند.
به پنج دلیل در اندرزهایم از مثال و نمونه استفاده می کنم:
١. برای تشویق انسان ها به یادگیری.
٢. نشان دادن سادگی فرایند، آن گاه که بنیان استوار شده باشد.
٣. نشان دادن اینکه برای رسیدن به هر هدف، میلیون ها راه وجود دارد.
٤. نشان دادن اینکه همگان م یتوانند به ثروت برسند.
٥. نشان دهم که با دانش ساخت موشک درگیر نیستیم و کاری ساده است.
من به پول همانند بازی تنیس خود م ی نگرم. سخت بازی م ی کنم. اشتباه رخ م ی دهد، اصلاح م ی کنم،
اشتباه های تازه ای رخ م ی دهد، دوباره اصلاح م ی کنم و بهتر م ی شوم. اگر مسابقه را باختم، به کنار تور
می روم، دست حریف را می فشارم و با لبخند می گویم: به امید دیدار در یکشنبه دیگر.
ما دو گونه سرمایه گذار داریم:
١. گروه نخست که عمومیت بیشتری دارند، آنانی هستند که یک “بسته سرمایه گذاری” را می خرند.
از آغاز تا خرد ه فروشی، هر فعالیت، همچون شرکت دادوستد املاک و مستغلات، کارگزاری
بورس، یا برنام ه ریزی مالی، م ی تواند صندوق سرمای ه گذاری مشترک یا سهام و اوراق بهادار را هم
دربر گیرد . راه ساده، تمیز و آسان در سرمای ه گذاری است. نمونه کسی است که خواهان خرید
یک رایانه است. به فروشگاه م یرود و دستگاه را کامل خریده از قفسه فروشگاه برمی دارد.
٢. گروه دوم آنانی هستند که سرمای ه گذاری می آفرینند. اینان بخ شهای یک سرمایه گذاری را روی
هم سوار م ی کنند. همانند کسی که قطعات یک رایانه را جداگانه خریداری م ی کند و دستگاه را
می سازد. مانند موردی است که د س تگاهی را همخوان با نیاز و خواست خود بسازی م . من سوار
بابای دارا، بابای نادار /
٢٠
کردن قطعات رایانه را نم ی دانم، ولی م ی دانم که چگونه بخ ش های یک فرصت را به هم گرد آورم
یا کسانی را می شناسم که می توانند چنین کنند.
اگر می خواهید که از گروه دوم سرمای ه گذاران باشید، به فراگیری سه مهارت بنی  ادین نیار داری د . این
مهارت ها را افزون بر آنچه در زمینه رسیدن به هوشمندی مالی آوردیم، باید فراگرفت:
١. چگونه فرصت هایی را شناسایی کنم که دیگران ندید ه اند؟ شما م ی توانید چیزی را با مغز خود
ببینید که دیگران با چشم نم یبینند.
٢. چگونه پول تأمین کنیم؟ بسیاری از م ر دم تنها راه بانک را می شناسند. گروه دوم از سرمای هگذاران
که مورد نظر ما هستند باید راه های ویژ های برای تأمین سرمایه بیابند.
٣. چگونه افراد هوشمند را سازمان دهیم؟ هوشمندان کسانی هستند که با افراد هوشمندتر از خود
کار می کنند، یا آنان را به استخدام درم ی آورند. هنگامی که نیاز به رایزنی دارید، هوشمندانه به
گزینش مشاور بپردازی د . البته همکاری خطر دار د . به جای ترس و گریز از خطر، مدیریت کردن
آن را بیاموزید
چیزهای فراوانی هست که یاد بگیری د . پاداش یادگیری بسیار هنگفت اس ت . اگر نم ی خواهید که
مهارت های لازم را بیاموزید، سرمایه گذاری از گونه نخست توصیه می شود.
بخش هفتم
برای آموختن کار کنید، نه گردآوری پول!
مهم ترین مهارت های مدیریتی برای پیروزی را می توان چنین بیان داشت:
١. مدیریت نقدینگی
٢. مدیریت نظام ها (از جمله خود و زمانی که با خانواده م یگذرانیم)
٣. مدیریت انسان ها
بابای دارا، بابای نادار /
٢١
بخش هشتم
چیرگی بر مان عها
انسان ها ممکن است که ب ه رغم درس خواندن و آگاه شدن از زمی ن ه امور مالی، همچنان بر سر راه رسیدن
به استقلال مالی با موانعی روب ه رو شوند . به پنج دلیل عمده ستون دارای ی های برخی از آنان که اطلاعات
مالی هم دارند، اغلب خالی می ماند. دلایل پنج گانه عبارتند از
١. ترس
٢. بدبینی
٣. تنبلی
٤. عادت های نادرست
٥. تکبر
به باور من هر انسانی در درون خود از یک نبوغ مالی برخوردار اس ت . مشکل اینجا است که بلوغ مالی
خوابیده و نیاز به بیدار شدن دار د . خوابیدن آن پیامد تحمل آن اندی ش ه فرهنگی است که پول را سرچش م ه
همه بدی ها می داند. در این فرهنگ انسان تشویق م ی شود تا خوب درس بخواند، شغل درازمدتی بگیرد و
برای پول درآوردن کار کند. به ما یاد نمی دهند که چگونه پول را هم به کار کردن و خدمت خود واداریم.
بخش نهم
دست به کار شدن
من فرایند د ه گامه زیر را به منظور پرورش استع د اد خدادادی به شما عرضه م ی کنم. استعداد و نیرویی که
تنها در اختیار و ما شماست.
گام ١- به نیرویی برتر از آنچه آشکار است نیاز دارم: نیروی روان.
فهرست مختصری درست می کنم. نخست “نخواستن ها” که آفریننده “خواستن ها” هستند:
– نمی خواهم که در سراسرزندگی ام کار کنم.
– شغلی مطمئن و خانه ای در حومه شهر را نمی خواهم.
– نمی خواهم کارمند کسی باشم.
– متنفرم از اینکه مانند پدرم به دلیل گرفتاری های کاری به تماشای مسابقه فوتبال فرزندم نروم.
– متنفرم از اینکه حاصل سخت کوشی و جان کندن خود را مانند پدرم به دولت بدهم.
بابای دارا، بابای نادار /
٢٢
اکنون “خواستن ها” را به یاد بیاورم:
– می خواهم برای سفر کردن و زندگی به سبکی که دوست دارم، آزاد باشم.
– می خواهم در جوانی به اینها برسم.
– ساده سخن اینکه می خواهم آزاد باشم.
– مهار وقت و زندگی به دست خودم باشد.
– می خواهم پول را به خدمت و کار کردن وادارم.
گام ٢- حق انتخاب روزانه: نیروی گزینش
به این دلیل است که انسا ن ها میل دارند تا در سرزمینی آزاد زندگی کنند ما خواهان حق انتخاب
هستیم.
گام ٣- در دوست گرفتن دوراندیش باشید: نیروی همگرایی
من دوست را بر پا ی ه وضعیت مالی برنم ی گزینم. من دوستانی دارم که از تنگدستی آ هشان بلند است و
دوستانی که میلیو ن ها دلار ثروت دارن د . نکته مهم این است که از هر دو گروه چیز م ی آموزم و این
یادگیری آگاهانه است.
گام ٤- در یک فرمول خبره شوید، سپس به یادگیری فرمول تاز ه ای روآورید : نیروی باشتاب
آموختن.
نانوایان در پخت نان نسخ ه ای را پیروی م ی کنند، حتی اگر ننو ش ته و تنها در مغزشان باش د . پول ساختن
هم چنین است. به این دلیل است که پول را اغلب “مایه” می نامند.
گام ٥- نخست سهم خود را بپردازید.
اگر نمی توانید مهار خود را در دست داشته باشید،به گرد ثروتمندی نگردی د . نخست به یک دو ر ه
نظامی یا انضباطی بپیوندید تا این مهارت ر ا به دست آورید. سرمایه گذاری کردن، پول درآوردن و آن را
برباد دادن معنا ندارد.
بی بهره بودن از خود ساما ن دهی است که برندگان پو ل های بازی های لاتاری را ی ک شبه به روز سیاه
می نشاند. نبود خودساما ن دهی است که دریاف تکنندگان اضافه حقو قهای کلان را ب ی درنگ به خری  د
خودرو تازه یا سفرهای تفریحی می کشاند.
به کارآفرینان توصیه م ی شود به جای تمرکز بر کالا، خدمات و دستمزدها، بر پرورش مهار ت های
مدیریتی تمرکز کنند. سه تا از مهم ترین مهارت های ضروری عبارتند از:
١. مدیریت جریان نقدینگی
٢. مدیریت انسان ها
٣. مدیریت وقت خود
بابای دارا، بابای نادار /
٢٣
گام ٦- به کارگزاران خوب مزد بدهید. نیروی رایزنی برتر
اغلب می بینیم که بر دیوار خان ه ها تابلوی فروش ب ی واسطه نصب کرد ه اند، یا در آگه ی های تلویزیونی از
“ کارگزاران ارزان ” می شنوید. بابای دارا عکس اینها را توصیه م ی کرد. او عقیده داشت که باید به حرف ه ای ها
دستمزد خوب پرداخت، خودش نیز چنین م ی کرد. کارگزار چشم و گوش شما در بازار است، همواره آنجا
هستند و نیازی به حضور من و شما نیست.
گام ٧- همچون سرخ پوستان. نیروی رایگان گرفتن
نخستین مهاجران به امریکا در برابر برخی از عاد ت های فرهنگی بومیان سردرگم م ی شدند. برای مثال
چنانچه یک سفیدپوست احساس سرما م ی کرد، سرخ پوستان به وی پتو م ی دادند. سفیدپوست آن را هدیه
می پنداشت و هنگامی که سرخ پوست برای پس گرفتن پتو می آمد، اغلب جریان به بگومگو ختم م یشد.
گام ٨- دارایی ها برایتان وسائل رفاه و خو شگذرانی می خرند. نیروی تمرکز
من چیزهای قش ن گ و تجملی را به اندا ز ه دیگران دوست دار م . تنها تفاوت این است که بسیاری از مردم
چیزهای تجملی را با گرفتن وام و اعتبار می خرند.
گام ٩- نیاز به پهلوانان: نیروی افسانه ها
در بازی های کودکی، آرزو م ی کردم مثل قهرمانان باشم و م ی خواستم همه چیز دربا ر ه آنان بدانم
باشگاه و میزان پرداخ ت های آنان را م ی شناختم و م ی دانستم که قهرمانان چگونه به آنها راه م ی یابند .
می خواستم تا همه چیز را درباره قهرمانان دلخواهم بدانم، زیرا میل داشتم مانند آنها شوم.
گام ١٠ - به دیگران بیاموزید، خودتان نیز خواهید آموخت: نیروی بخشش
هر دو بابای من آموزگار بودن د . بابای دارا به من درسی داد که در سراسر زندگی همراهم خواهد ماند
و آن نیاز به خیرخواهی و بخشندگی اس ت . بابای دانشمندم از وقت و دانش خود بسیار م ی بخشید، ولی
هرگز پول به کسی نم ی داد. او می گفت وقتی پول اضافی داشتم چنین خواهم کرد، و صد البته هی چ گاه چنین
فرصتی پیش نم یآمد.
بابای دارا، بابای نادار /
٢۴
بخش دهم
باز هم بیشتر م یخواهید؟
پاره ای از بایدها را در پی می آورم
• آنچه را اکنون انجام م ی دهید، کنار بگذاری د . به سخنی دیگر، کارتان را متوقف کنید و ارزیابی نمایید که
چه فعالیت هایی نتیحه بخش و کدام ها ب ینتیجه بوده اند.
• به دنبال اندیش ههای نو باشید.
• کسی را بیابید که راهی را که شما م ی خواهید بروید، پی ش تر رفته باش د . او را به ناهار مهمان کنی د . از
وی راهنمایی های بکر بخواهید و چم وخم انجام آن فعالیت را جویا شوید.
• در کلاس ها شرکت نموده و نوارهای آموزشی بخرید.
• پیشنهادهای فراوان بدهی د . هنگامی که در پی خرید ملک هستم، به موارد زیادی سر م ی زنم و پیشنهاد
می دهم. اگر شما از پیشنهاد درست آگاهی ندارید، مانند من هستی د . پیشنهاد را بنگاه و کارگزار
می دهد. کار اندکی برای من می ماند.
• در هر ناحیه ماهانه ١٠ دقیقه رانندگی و یا پیاد ه روی کنی د . من بسیاری از موارد خوب را هنگام
پیاده روی پیدا کرده ام.
• اصول شناسایی ارزش در ه م ه موارد (خرید مستغلات، سهام، شرکتی تازه، خان ه ای تازه، همسر، حتی
پودر رختشویی ) یکسان است . فرایند همواره یکسان است، باید بدانید چه م ی خواهید و در پی آن
بگردید.
• به دنبال موارد مناسب باشید. سود را باید هنگام خرید برد نه فروش.
• از تاریخ درس بیاموزید.
• آنانی که به راه می افتند، از ایستاده ها می گذرند.
اینها پاره ای از کارهایی است که من در پی یافتن فرص ت ها کرده و م ی کنم. همان گونه که فعل انجام
دادن را بارها و بارها در این ک ت اب آورده ام، به اقدام و عمل کردن باور دار م . باید پیش از انتظار پاداش
مالی اقدام کنید.
پس هم اکنون دست به کار شوید.

تعداد بازدید: 3751 ، امتیاز کاربران: 0 (0 نفر) ،    
  

اضافه نمودن به: Share/Save/Bookmark

نظر شما:
نام:
پست الکترونیکی:
نظر
 
  کد امنیتی:
 
امتیاز شما به اين خبر:
   کد امنیتی:
 
 
 
 
© نسخه سوم فرهنگیان نیوز 1391
shoghlorg@gmail.com | info@farhangiannews.ir
پشتیبانی توسط: خبرافزار
Check  Out My Rank On PRTracking.com!
  خبر فوری: گزارش مراسم هفتمین بزرگداشت روز ملی منابع انسانی