فرهنگیان نیوز - تدبیر https://telegram.me/edufarhangian: ✍ آساره کیانی | ۴ مهر ماه ۹۵ |
🗞 روزنامه همدلی
بعد از چندسال اگر به مدرسه ابتدایی خود در شهری کوچک سری بزنید، اگر مدرسه را خراب نکرده باشند، تنها تفاوتی که مشاهده می کنید این است که روی تخته، یک «وایت برد» زده بودند. راهرویی که ما آنقدر تویش میدویدیم که تمام نمیشد، حالا شدهاند یک وجب و نصف؛ مدرسه کوچک نشده؛ شما اندازه مامان و بابای بچهها شدهاید.
کمد آهنی گوشه کلاس همان است؛ همان که معلم کلاس اول ابتداییتان تویش چیزهایی را که گم شده بودند می گذاشت و بعد به عنوان جایزه می داد به خودتان؛ مدادپاک کن، مداد، خط کش... نیمکتهای موش خورده که کندهکاریهای شما هنوز رویشان هست، نصفشان آفتابگیرند و نصف دیگرشان تاریک... و تو همان طور دلت مثل سیر و سرکه می جوشد که الان معلم میآید سر کلاس و اولین اسم تو را صدا می زند و بعد اگر بلد نباشی یا هول شوی و یادت برود، دو رد قرمز مستطیلشکل اندازه قطع خطکش، کف دستهایت باقی میماند.
مدرسهها باز شدهاند و نهادها و ارگانهای مختلف برای اداره امور شهری و هجوم این روپوشبه تنهای پر از شیطنت اعلام آمادهباش کردهاند.
تو مقنعه کج و کولهات را که تا زانوهایت پایین میآید با دست صاف میکنی؛ حیاط مدرسه خیلی بزرگ است و همه دارند تویش گریه میکنند.
هزارتا وزیر آموزش و پرورش ازآن موقع، آمدهاند و رفتهاند، دانشآموزان شدهاند سیزده و نیم میلیون و سکاندار فعلی این کشتی پر از دانشآموز حالا پشت تریبون نماز جمعه قرار گرفته و میگوید:«نباید هیچ دانشآموزی از تحصیل باز بماند.»
تو همانطور که هنوز با مقنعهات ور میروی چند کودک با لباسهای بلوچستانیها، خوزستانی، لرستانی یا همین تهرانی؛ اندکی ژولیده و چرکمرد، را توی راه میبینی که میگویند: « ما که از تحصیل بازماندهایم».
وزیر آموزش و پرورش، میگوید: «نباید انتظار داشت تعلیم و تربیت از طریق بخش دولتی به ثمر برسد بلکه حضور و مشارکت آحاد مردم در امر تعلیم و تربیت راهکار اساسی برای تحقق این مهم است». با همان مقنعه میروی توی خانه و میدانی اینبار اگر به مادر و پدرت بگویی که مدرسه باز هم پول خواسته، مادرت چشمهایش نگران میشود؛ پدرت صورتش سرخ میشود و سرش را پایین میاندازد و بعد صبح زود که خواستی بروی میبینی توی کیفات پول هست؛ همان اندازه که مدرسه خواسته تا یادت بماند چهقدر از همسایهها و حتی مغازهدار سر کوچهتان پول قرض کردهاید و مسبب همه این پولها را خودت بدانی و باز دلت مثل سیر و سرکه بجوشد و باز به خودت بگویی؛« اگر درس نخوانم حرام است به مدرسه بروم.»
وزیر، معتقد است که «توسعه عدالت آموزشی جزو برنامههای جدی وزارت آموزش و پرورش است و اقدامات ارزشمندی با حمایت خیرین انجام شده»؛ با خودت فکر میکنی اگر این خیرین نبودند، حتما همه مدرسهها تعطیل میشدند؛ شاید چون اسمشان زیاد تکرار میشود. هنوز کوچک هستی و معنای «توسعه عدالت آموزشی» را نمیفهمی؛ اما خوب میدانی چهقدر تفاوت است میان دانشآموزی که کیف مدرسهاش ،کیسه برنج است که باید با تمام جان مراقبش باشد و دانشآموزی که هزار کیف رنگرنگ دارد.
وزیر آموزش و پرورش تاکید کرده «توانمندی مدرسه و معلمان، مورد توجه وزارت آموزش و پرورش است ما تلاش می کنیم با اتکا به توان معلمان و توجه به منزلت و معیشت معلمان کیفیت آموزش را ارتقا دهیم.»؛ یکهو کودک میشوی؛ میروی زیر دیوار فرسوده یک مدرسه در نقطه صفر مرزی کشورت، معلم جوانت را میبینی که سمتت میدود؛ اول نمیدانی چرا؛ بعد که دیوار میریزد و معلم میمیرد و تو زنده میمانی، میفهمی. اما تا حالا که دیگر اندازه مامان بچهها شدهای هنوز هم نفهمیده ای به چه دلیلی معلمی که شش ماه حقوق نگرفته و در بدترین شرایط زندگی میکند و درس میدهد باید جانش را فدای تو میکرد؛ آن وقت است که باز عذاب وجدان سراغت میآید و دلت باز مثل سیر و سرکه میجوشد. وزیر اما از توسعه سیستمهای گرمایشی مدرسه حرف میزند و تو اصلا دلت نمیخواهد همسن سالهای خودت با مقنعههای سفید اما صورتهای چروک را به یاد بیاوری؛ دوباره دلشوره میگیری و دوباره میروی مینشینی کنار همان بخاریهای سیاه.
برمیگردی به همان مدرسه ابتداییات؛ هنوز دانشآموزان توی طویله درس میخوانند، هنوز بهداشت سرویسی است که سالها توی همان گودالهایی که جای سرویس بهداشتی عمیق شدهاند، گم شده؛ حیاط مدرسه خیلی کوچک است و همه دارند تویش گریه میکنند؛ و تو فکر میکنی شاید همه چیز تقصیر تو بوده.
|